عشقم...من هر روز و هر شب.. نگرانت میشوم که چه میکنی؟
گاه پنجره اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم نامت را...
و گاه نفرینت میکنم...که چرا تنهایم گذاشتی...
چرا...چرا...چرا مگر من چه کرده ام...که اینگونه باید عذاب بی تو بودن...هر روز مرا بکشد...
و خیالت بیاید و مرا دوباره زنده کند...برای یک روز بی تو بودن دیگر...